چند روزه سرم حسابی شلوغه وقت کم میارم
شبم که خسته با زبون روزه اصلا دیگه حالی نمی مونه برا آدم
گرما هم که نگو...
از زهرا خبری ندارم اما دیشب هم باز خوابشو دیدم!!!
خیلی خواب کوتاهی بود
یه حرفی زد که من ناراحت بشم اونجام فهمیدم که اون حرفو زد من ناراحت شم
چون میدونست روش حساسم
نمیدونم چرا خوابشو میبینم شاید به این خاطره که
همش دعاش میکنم خوب باشه سالم باشه
دیگه از حالش خبر ندارم که....
خدایا دعاهای مارم دریاب
تا حالا برام پیش نیومده بود زهرارو تو خواب ببینم برا خودمم جای تعجبه
راستی اونیکی خوابم هنوز یادم نیومده
نمیدونم باز از من بد میگه به همه یا نه....
برا من کسی مهم نبود جز خودشو خانواداش
اما الان تنهایه که باهاش سیر میکنم
تنهایی که همیشه دلم پیش اونه
نظرات شما عزیزان:
|